نوشته شده توسط : My Dear

 



دل زود باورم را به كرشمه‌اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو نياز خود فزودي

بهم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما
من و دل همان كه بوديم و تو آن نه‌اي كه بودي

من از آن كشم ندامت كه تو را نيازمودم
تو چرا ز من گريزي كه وفايم آزمودي

ز درون بود خروشم ولي از لب خموشم
نه حكايتي شنيدي نه شكايتي شنودي

چمن از تو خرّم‌اي اشك روان كه جويباري
حجل از تو چشمه، اي چشم رهي
چشم رهي كه زنده رودي


رهي معيري
ديوان اشعار




:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 179
|
تعداد امتیازدهندگان : 52
|
مجموع امتیاز : 52
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear



:: بازدید از این مطلب : 229
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

آنقدر با آتش دل، ساختم تا سوختم

بي‌تو اي آرام جان، يا ساختم يا سوختم

 

سردمهري بين، كه كس بر آتشم آبي نزد

گر چه هم چون برق از گرمي سرا پا سوختم

 

سوختم اما نه چون شمع طرب در بين جمع

لاله‌ام، كز داغ تنهايي به صحرا سوختم

 

همچو آن شمعي كه افروزند پيش آفتاب

سوختم در پيش مه‌رويان و بيجا سوختم

 

سوختم از آتش دل، در ميان موج اشك

شوربختي بين، كه در آغوش دريا سوختم

 

شمع و مل هم هر كدام از شعله‌اي در آتشند

در ميان پاكبازان، من نه تنها سوختم

 

جان پاك من «رهي» خورشيد عالمتاب بود

رفتم و از ماتم خود، عالمي را سوختم

 

 

رهي معيري

ديوان اشعار



:: برچسب‌ها: رهي ,
:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

در اين پست براي شما بازديدكنندگان عزيز، مي توانيد تصاويري را از وسايل دور ريختني ساخته اند را ببنيد.



:: بازدید از این مطلب : 446
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

کارت پخش کن با کلاس 

 
یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم... 
از دور دیدم یك كارت پخش كن خیلی با كلاس، كاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر كسی نمیده! 
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می كرد و معلوم بود فقط به كسانی كاغذ رو می داد كه مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم كردن تبلیغات نبود .... 
احساس كردم فكر می كنه هر كسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باكلاس و شیك پوش و با شخصیت میده! از كنجكاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!! 
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با كلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می كنه؟!! 

كفشهامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكی كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه! 
شكم مبارك رو دادم تو و در عین حال سعی كردم خودم رو كاملا بی تفاوت نشون بدم! 
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این كاغذهای خوشگل میده...؟! 
همین طور كه سعی می كردم با بی تفاوتی از كنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم كرد و یک كاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید!" 
قند تو دلم آب شد! 
با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! كاغذ رو گرفتم ... 
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم كه داشتم با سر می رفتم توی كیك . وایسادم و با ولع تمام به كاغذ نگاه كردم، 
نوشته بود: 

. 

. 

. 

. 

. 

. 

. 

. 

. 
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریكا
 
 



:: برچسب‌ها: تبليغات باكلاس ,
:: بازدید از این مطلب : 268
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 

یک هنرمند معمار قلمی برای صفحه نمایش های لمسی طراحی کرده که امکان استفاده از آن را همانند قلموی نقاشی برای کاربران فراهم می کند. 

این قلموی نقاشی Nomad نام دارد و هم اکنون در دسترس کاربران قرار دارد.
این قلمو با دستگاه آیپد اپل و دستگاه های مشابهی که دارای صفحه نمایش لمسی هستند سازگار بوده و برای نقاشی نیازی به فشار بر روی صفحه نیست.
قلموی Nomad توسط "دان لی" طراحی شده و با قیمت 24 دلار عرضه شده است.
این قلمو با همه صفحه نمایش های لمسی خازنی همچون آی‌فون، آیپاد تاچ و آیپد و دستگاه های سری Galaxy 
سامسونگ سازگار است.

ارسال کننده : غزاله پویان
 
 
 



:: برچسب‌ها: قلموی نقاشی ,
:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 


In 1801 thousands of people stood on the banks of a river in France. They ware watching an odd-looking boat. It had no sails. It had no cabins. It was just a bare shell of a boat. Inside ware two men, Robert Fulton and his helper. Before the eyes of everyone, the boat went under water.

Would the boat come up again? The people waited five minutes-ten minutes-fifteen minutes. But the boat was still out of sight. No men could stay under water for so long and live.

Five more minutes passed. Then many feet from where the boat had gone down something was coming up! It was the odd-looking boat. The top of the boat opened up and two men looked out. Robert Fulton had shown everyone that a boat could stay under water for a long time. He also proved that it could move under water.

 

What made the boat go under water and come up again? Robert Fulton had opened a small door. The water came in fast and filled a large tank inside the boat. This made the boat heavy enough to go under. When Fulton was ready to come up again, he pumped the water out of the tank. Now the tank had only air in it and the boat was light enough to rise. The submarines of today go down and come up in the same way.

 

Fulton made his boat move under water by pushing a rod back and forth. Today, of course, motors and unclear power make submarines move.

 

Just six years later, in 1807 many people were watching another strange boat. This time it was on the Hudson River in New York. This boat had a long pipe sticking up in the air. From the pipe came heavy black smock. On each side of the boat was a large wheel. On each wheel were paddles. Stream would make the wheels turns and make the boat move.

 

Hardly anyone believed that the boat would work. They made fun of Fulton and his boat. On board were many fine people. Most of them were afraid and wished they had not come.

 

Soon the wheels began to turn. Quietly and smoothly the boat started up the river against the water and wind. The people cheered Fulton had done it again!



:: برچسب‌ها: Mr , Fulton ,
:: بازدید از این مطلب : 559
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 





الهي، به حرمت آن نام كه تو خواني و به حرمت آن صفت كه تو چناني، درياب كه مي‌تواني.
الهي، عمر خود به باد كردم و بر تن خود بيداد كردم؛ گفتي . فرمان نكردم، درماندم و درمان نكردم.
الهي، عاجز و سرگردانم؛ نه آن چه دارم دانم و نه آن چه دانم دارم.
الهي، اگر تو مرا خواستي، من آن خواستم كه تو خواستي.
الهي، به بهشت و حور چه نازم؛ مرا ديده‌اي كه از هر نظر بهشتي سازم.
الهي، در دل‌هاي ما جز تخم محبت مكار و بر جان‌هاي ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر كشت‌هاي ما جز باران رحمت خود مبار. به لطف، ما را دست گير و به كرم، پاي دار، الهي حجاب‌ها از راه بردار و ما را به ما مگذار.



خواجه عبدالله انصاري




:: بازدید از این مطلب : 288
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear




 

 

اندر حكايت يافتم كه شيخ ابوطاهر حرمي- رضي الله عنه- روزي بر خري نشسته بود و مريدي از آن وي، عنان خر وي گرفته بود، اندر بازار همي رفت؛ يكي آواز داد كه «اين پير زنديق آمد». آن مريد چون آن سخن بشنيد، از غيرت ارادات خود، قصد رجم آن مرد كرد و اهل بازار نيز جمله بشوريدند. شيخ گفت مر مريد را: اگر خاموش باشي من تو را چيزي آموزم كه از اين محن باز رهي. مريد خاموش بود. چون به خانقاه خود باز رفتند، اين مريد را گفت: آن صندوق بيار. چون بياورد، درزه‌هايي بيرون گرفت و پيش وي افكند. گفت: نگاه كن از همه كس به من نامه است كه فرستاده‌اند؛ يكي مخاطبه‌ي «شيخ امام» كرده است و يكي «شيخ زكّي» و يكي «شيخ زاهد» و يكي «شيخ الحرمين» و مانند اين و اين همه، القاب است و نه اسم و من اين همه نيستم؛ هر كس بر حسب اعتقاد خود سخن گفته‌اند و مرا لقبي نهاده‌اند. اگر آن بيچاره نيز بر حسب عقيدت خود سخني گفت و مرا لقبي نهاد، اين همه خصومت چرا انگيختي؟



كشف المحجوب- ابوالحسن علي بن عثمان جلّابي هجويري غزنوي







:: بازدید از این مطلب : 281
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 



محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت: «اي دوست، اين پيراهن است افسار نيست»
گفت: «مستي، زان سبب افتان و خيزان مي‌روي»
گفت: «جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست»
 
گفت: «مي بايد تو را تا خانه‌ي قاضي برم»
گفت: «رو، صبح آي، قاضي نيمه شب بيدار نيست»
 
گفت: «نزديك است والي را سراي، آن جا شويم»
گفت: «والي از كجا در خانه‌ي خمار نيست؟»
 
گفت: «تا داروغه را گوييم، در مسجد بخواب»
گفت: «مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست»
 
گفت: «ديناري بده پنهان و خود را وارهان»
گفت: «كار شرع، كار درهم و دينار نيست»
 
گفت: «از بهر غرامت، جامه‌ات بيرون كنم»
گفت: «پويسده است، جز نقشي زپود و تار نيست»
 
گفت: «آگه نيستي كز سر در افتادت كلاه»
گفت: «در سر عقل بايد، بي‌كلاهي عار نيست»
 
گفت: «مي بسيار خوردي، زان چنين بي‌خود شدي»
گفت: «اي بيهوده گو، حرف و كم و بسيار نيست»
 
گفت: «بايد حد زند هشيار مردم، مست را»
گفت: «هشياري بيار، اين جا كسي هشيار نيست»
 

پروين اعتصامي



 



:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()