نوشته شده توسط : My Dear

طعمه خيس اندوه و اتفاق افتاده

يه آه خداحافظ، يه فاجعه ساده

خالي شدم از رويا، حسي منو از من برد

يه سايه شبيه من پشته پنجره پژمرد

اي معجزه ي خاموش، يه حادثه  روشن شو

يه لحظه، فقط يه آه هم جنس شكوفتن شو

از روزنه اين كنجه خاكستريه پر پر

مشغول تماشاي ويرون شدن من شو


برگرد به برگشتن از فاصله دورم كن

يه خطره با من باش يه گريه فرودم كن

از گرگر بي رحمه اين تجربه ي منسوز

پرواز رهايي باش به ضيافت ديروز

به كوچه كه پيوستيم شهر از تو لبا لب شد

لحظه آخر لحظه شب عاقبت شب شد

آغوش جهان رو به دلشوره شتابان بود

راهي شدن حرفه نقطه چين پايان بود

 

اي معجزه ي خاموش، يه حادثه  روشن شو

يه لحظه، فقط يه آه هم جنس شكوفتن شو

از روزنه اين كنجه خاكستريه پر پر

مشغول تماشاي ويرون شدن من شو

 

دانلود موزيك معجزه خاموش

192




:: بازدید از این مطلب : 455
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : پنج شنبه 25 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear



:: بازدید از این مطلب : 422
|
امتیاز مطلب : 194
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : جمعه 13 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

کیف پول بیومتریک ابزاری است که با کمک گرفتن از بدنه مقاوم، سیستم هشدار بی سیم و حسگر اثر انگشت، کوچکترین روزنه امید را بر روی سارقان می بندد.

اگر بخواهید در دنیای رنگارنگ الکترونیکهای مصرفی به دنبال ابزاری شگفت انگیز باشید، نمونه های متنوعی را خواهید یافت، از ساعتهای چند صد هزار دلاری گرفته تا بلندگوهایی با کیفیت بالا که طرفداران موسیقی را وسوسه می کند، اما در این میان ابزارهای خلاقانه ای که به گونه ای با ایمنی و ارتباطات در ارتباط هستند، محبوبیت بیشتری دارند.
کیف پول بیومتریک شرکت "
انهیل" یکی از این نمونه ابزارها است، ابزاری که تنها مالکش می تواند آن را باز کرده و از کارایی های آن بهره ببرد.
این محافظ کارتهای اعتباری که جنس بدنه آن از فیبرهای کربنی است را تنها می توان با لمس انگشت مالک آن باز کرد، به بیانی دیگر در بدنه این کیف حسگری قرار گرفته که پیش از صادر کردن مجوز برای باز شدن در کیف، اثر انگشت فرد را ردیابی کرده و سپس در را باز می کند.
 و در عین حال می توان آن را از طریق فناوری
بلوتوث به تلفن همراه اتصال داد، به این شکل هر زمان که کیف پول بیش از 5 متر از مالک آن فاصله بگیرد، آژیر هشدار در گوشی تلفن همراه مالک نواخته خواهد شد.
در این کیف پول گیره اسکناسی فولادی قرار دارد و درون آن از لایه ای چرمی پوشیده شده است، و این لایه ها به گونه ای بر روی هم فشرده شده اند که حتی با استفاده از برنده ترین اجسام نیز نمی توان به درون آن نفوذ کرد.
در واقع این کیف پول پیشرفته با استفاده از فناوری های پیچیده از پولی که درونش قرار داده شده به خوبی محافظت می کند. با این همه قرار گرفتن زیبایی و ایمنی در کنار هم کمی پرهزینه خواهد بود، زیرا قیمت این کیف پول 826 دلار است، شاید کمی بیشتر از پولی که بخواهید درون آن قرار دهید!

ارسال کننده : غزاله پویان
 



:: بازدید از این مطلب : 392
|
امتیاز مطلب : 186
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58
تاریخ انتشار : جمعه 13 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

اخبار اختصاصی سریر سرویس - طبق بررسی انجام شده توسط یکی از شرکت‌های بیمه در ایالات متحده آمریکا، مشخص شد که از هر پنج راننده، یکی در حین رانندگی به مرور و یا سایر کارکردهای مرتبط با شبکه جهانی وب مشغول است. نتیجه‌ای که اگرچه از حیث ماهیت آن چندان نامانوس نیست، اما از نظر ابتلای 20 درصدی رانندگان به این معضل، بسیار نگران کننده و پرسش برانگیز است.

 

این بررسی که با شرکت 912 راننده و با شرط دارا بودن گواهینامه رانندگی، استفاده از خودرو به مدت حداقل یک ساعت در هفته و دراختیار داشتن یک تلفن همراه با قابلیت اتصال به اینترنت انجام پذیرفت، نشان داد که بیش از 19 درصد شرکت‌کنندگان در حین رانندگی به مرور وب و یا کارکردهای مرتبط با آن مشغول هستند. پنج فعالیت برتر حاضرین در این نظرسنجی عبارتند از:

  • جستجو و دنبال کردن مسیرهای رانندگی
  • مطالعه پست‌های الکترونیکی
  • جستجو و مطالعه موارد مورد علاقه
  • جستجو و استفاده از شبکه‌های اجتماعی
  • نوشتن و ارسال پست الکترونیک

اگرچه اغلب این افراد ادعا کرده‌اند که تنها در زمان‌هایی که پشت چراغ راهنمایی و یا در ترافیک‌های سنگین توقف کرده‌اند به استفاده از شبکه جهانی وب می‌پردازند، اما تصور اینکه در زمان‌های دیگر نیز به استفاده از اینترنت مشغول باشند، چندان دشوار نیست. نکته نگران‌کننده در این بررسی آن است که اغب شرکت‌کنندگان در محدوده سنی 30 سال قرار دارند و این به آن معناست که کاربردهای اینترنتی، چنان در زندگی جامعه جوان آمریکا و بالطبع سایر کشورهای دنیا، نفوذ کرده است که ایشان بدون در نظر گرفتن عواقب ناشی از استفاده  از آن در حین رانندگی - آن هم مرور وب - به این امر اصرار می‌ورزند.

سبحان عطار



:: برچسب‌ها: مرور وب در حين رانندگي ,
:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 202
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : جمعه 13 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 

به نقل از پایگاه اینترنتی تک‌اسپات، بنیاد موزیلا آخرین شماره آزمایشی نسخه ۱۲ مرورگر فایرفاکس خود را ارائه کرد.

 
در نسخه جدید یک سری دیگر از باگ‌ها برطرف شده و در ضمن در تماشای ویدیوها از طریق وب نیز بهبودهایی صورت گرفته است.
نسخه جدید آزمایشی تنها ۳ هفته بعد از انتشار نسخه ۱۱ ارائه شده است و با توجه به شماره این نسخه یعنی ۱۲ انتظار می‌رود نسخه بعدی نسخه کاندیدای انتشار نهایی و پایدار شماره ۴ این مرورگر باشد.
بنابر گزارش شبکه ایران کاربرانی که نسخه قبلی این مرورگر را بر روی رایانه های خود (سیستم عامل ویندوز و مکینتاش) به صورت نصب شده دارند به صورت اتوماتیک به‌روز رسانی می‌شوند و سایر کاربران هم می‌توانند به صورت مستقیم از لینک‌های زیر این مرورگر را دریافت دارند و یا منتظر نسخه نهایی فایرفاکس ۴ بمانند.
 
 
 

از ابتدای عرضه شماره آزمایشی اول فایرفاکس ۴ تاکنون در حدود ۷ هزار باگ در این مرورگر برطرف شده و نسخه کاندیدای انتشار RC  نسخه بعدی خواهد بود و البته تاریخ عرضه نسخه نهایی نیز هنوز مشخص نشده است.
گفتنی است با عرضه مرورگر فایرفاکس بود که بازار مرورگرهای اینترنتی دیگر از دستان مایکروسافت و اینترنت اکسپلورر خارج شد.
 



 
ارسال کننده : غزاله پویان
 
 
 




:: بازدید از این مطلب : 238
|
امتیاز مطلب : 201
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

اخبار اختصاصی سریر سرویس - در حالی‌که این ‌روزها در گوشه و کنار جهان اخبار فراوانی مبنی بر اشکالات و معایب شبکه‌های اجتماعی به‌چشم می‌خورد، اما بیشتر به‌نظر می‌آید که مانند همیشه، این کاربران هستند که منفعت و زیان قابل تحصیل از یک فناوری را مشخص کرده و با چگونگی استفاده از آن، سود عاید خود کرده و یا متضرر می‌شوند.

دنیل مورالس، مردی 58 ساله است که یازده سال پیش و در پی مهاجرت همسر و دخترش به شهر نیویورک ایالات متحده، ارتباط خود را با ایشان از دست داده و شاید کمترین امیدی برای یافتن مجدد خانواده خود نداشت. این وضعیت تا زمانی ادامه یافت که مورالس به‌عنوان یکی از چهار شهروند منتخب برای برنامه آزادی بیان افراد بی‌خانمان، یک تلفن همراه با حساب کاربری توییتر دریافت کرد. در روز 23 فوریه، مورالس با بروزرسانی صفحه کاربری توییتر و درخواست کمک برای یافتن دخترش و همچنین بارگذاری عکس 16 سالگی وی، تلاش برای یافتن خانواده‌اش را از سر گرفت. تلاشی که پس از گذشت تنها 2 روز به ثمر نشسته و مورالس موفق شد تا با دخترش به‌صورت تلفنی به مکالمه بپردازد.

نکته جالب این واقعه آن است که خانمی که هرگز با هیچ یکی از این دو (مورالس و دخترش) در ارتباط نبوده، با دیدن عکس، به جستجو در فیس‌بوک پرداخته و پس از یافتن وی، مقدمات دیدار این دو را فراهم آورده است. این حادثه خوشایند که موارد مشابه آن پیش‌تر نیز به‌وقوع پیوسته‌اند، همگی موید این مطلب هستند که چنانچه کاربران درک درستی از ابزار و فناوری‌های موجود در فضای وب و کارکرد هر یک داشته باشند، قادر خواهند بود ضمن استفاده موثر از آن، تاثیری به مراتب بیشتر در زندگی خود و دیگر مردم کره زمین داشته باشند. نظر شما چیست؟

 

ویدیوی مکالمه مورالس و دخترش

 

سبحان عطار



:: بازدید از این مطلب : 215
|
امتیاز مطلب : 203
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

اي ابر مرد مشرقي اي خوب

اي نگهبان قدسي خورشيد

روشنايي آتش زرتشت

يادگار صداقت جمشيد

 

ناجي سربلندي انسان

اي تو پيغمبر، اي اهورايي

اي براي تو اين هيولاها

همه كوكي همه مقوايي

 

با كتاب ترانه‌هاي من

نه قصيده، غزل لباس توست

مرد اسطوره‌اي شعر من

مخمل قلب من لباس توست

 

با كتاب پدر بزرگ من

قصه‌ي رويش تباهي‌هاست

قصه‌ي ممتد سياهي‌هاست

 

دفتر كهنه‌ي پدر اما

پر سوال و گلايه و ترديد

حرف اگر هست، حرف تنهايي

حرف آيا و وحشت و ترديد

 

با پدر، آرزوي باغي بود

روي خاكي كه شكل مردن داشت

بس كه تن تشنه بود خاك من

پدرم شوق جان سپردن داشت

 

با من اما سبد سبد ميوه

از درخت غرور باغستان

كوزه كوزه زلال نور و عشق

براي قلب تشنه‌ي انسان

 

مشرقي مرد پاسدار شرق

معني جاودانه‌ي اعجاز

خاك اگر خنده كرد و گندم داد

از تو بود اي بزرگ باران ساز

 

اي رسول بزرگ رستاخير

دست حق بهترين سلاح توست

فاتح پاك در زمان جاري

رخش تارخ ذوالجناح توست

 

 

ايرج جنتي عطايي

زمزمه‌هاي يك شب سي ساله



:: برچسب‌ها: ايرج جنتس عطايي ,
:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 210
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : یک شنبه 8 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 

 

 

ديـگــه ايـن قــوزك پـا يـاري رفـتـن نـــداره

 

لبـاي خشكيدم حرفـي واسه گفتن نـداره

 

چشاي هميشه گريون آخه شستن نداره

 

تـن سـردم ديـگه جايي واسه خفتن نداره

 

 

 

ديـگــه ايـن قــوزك پـا يـاري رفـتـن نـــداره

 

لبـاي خشكيدم حرفـي واسه گفتن نـداره

 

 

 

مي‌خوام از دست تو از حنجره فرياد بكشم

 

طـعم بـي‌تـو بـودنـو از لـب سـردت بـچشـم

 

نـطـفـه بازديـدنـت رو تــوي سـينه‌ام بكشم

 

مثل سايه پا به پام من تو رو همرام نكشم

 

 

 

ديـگــه ايـن قــوزك پـا يـاري رفـتـن نـــداره

 

لبـاي خشكيدم حرفـي واسه گفتن نـداره

 

 

 

بـذا مـن تنهـا بـاشـم مـي‌خـوام كـه تنهـا بـمـيـرم

 

بـــرم و گــوشــه‌ي تـنـهـايـي و غـــربت بــگــيــرم

 

مـن يـه عـمري‌ست كه اسـيرم زيـر زنـجير غـمـت

 

دست و پام غرقه به خون شد ديگه بسه موندنت

 

 

 

ديـگــه ايـن قــوزك پـا يـاري رفـتـن نـــداره

 

لبـاي خشكيدم حرفـي واسه گفتن نـداره

 

 

 

 

 

 

 

شاعر: مسعود اميني

آهنگساز و خواننده: فريدون فروغي



:: برچسب‌ها: فريدون فروغي ,
:: بازدید از این مطلب : 395
|
امتیاز مطلب : 210
|
تعداد امتیازدهندگان : 67
|
مجموع امتیاز : 67
تاریخ انتشار : یک شنبه 8 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 



دل زود باورم را به كرشمه‌اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو نياز خود فزودي

بهم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما
من و دل همان كه بوديم و تو آن نه‌اي كه بودي

من از آن كشم ندامت كه تو را نيازمودم
تو چرا ز من گريزي كه وفايم آزمودي

ز درون بود خروشم ولي از لب خموشم
نه حكايتي شنيدي نه شكايتي شنودي

چمن از تو خرّم‌اي اشك روان كه جويباري
حجل از تو چشمه، اي چشم رهي
چشم رهي كه زنده رودي


رهي معيري
ديوان اشعار




:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 179
|
تعداد امتیازدهندگان : 52
|
مجموع امتیاز : 52
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear



:: بازدید از این مطلب : 200
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

آنقدر با آتش دل، ساختم تا سوختم

بي‌تو اي آرام جان، يا ساختم يا سوختم

 

سردمهري بين، كه كس بر آتشم آبي نزد

گر چه هم چون برق از گرمي سرا پا سوختم

 

سوختم اما نه چون شمع طرب در بين جمع

لاله‌ام، كز داغ تنهايي به صحرا سوختم

 

همچو آن شمعي كه افروزند پيش آفتاب

سوختم در پيش مه‌رويان و بيجا سوختم

 

سوختم از آتش دل، در ميان موج اشك

شوربختي بين، كه در آغوش دريا سوختم

 

شمع و مل هم هر كدام از شعله‌اي در آتشند

در ميان پاكبازان، من نه تنها سوختم

 

جان پاك من «رهي» خورشيد عالمتاب بود

رفتم و از ماتم خود، عالمي را سوختم

 

 

رهي معيري

ديوان اشعار



:: برچسب‌ها: رهي ,
:: بازدید از این مطلب : 235
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

در اين پست براي شما بازديدكنندگان عزيز، مي توانيد تصاويري را از وسايل دور ريختني ساخته اند را ببنيد.



:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

کارت پخش کن با کلاس 

 
یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم... 
از دور دیدم یك كارت پخش كن خیلی با كلاس، كاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر كسی نمیده! 
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می كرد و معلوم بود فقط به كسانی كاغذ رو می داد كه مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم كردن تبلیغات نبود .... 
احساس كردم فكر می كنه هر كسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باكلاس و شیك پوش و با شخصیت میده! از كنجكاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!! 
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با كلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می كنه؟!! 

كفشهامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكی كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه! 
شكم مبارك رو دادم تو و در عین حال سعی كردم خودم رو كاملا بی تفاوت نشون بدم! 
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این كاغذهای خوشگل میده...؟! 
همین طور كه سعی می كردم با بی تفاوتی از كنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم كرد و یک كاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید!" 
قند تو دلم آب شد! 
با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! كاغذ رو گرفتم ... 
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم كه داشتم با سر می رفتم توی كیك . وایسادم و با ولع تمام به كاغذ نگاه كردم، 
نوشته بود: 

. 

. 

. 

. 

. 

. 

. 

. 

. 
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریكا
 
 



:: برچسب‌ها: تبليغات باكلاس ,
:: بازدید از این مطلب : 240
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 

یک هنرمند معمار قلمی برای صفحه نمایش های لمسی طراحی کرده که امکان استفاده از آن را همانند قلموی نقاشی برای کاربران فراهم می کند. 

این قلموی نقاشی Nomad نام دارد و هم اکنون در دسترس کاربران قرار دارد.
این قلمو با دستگاه آیپد اپل و دستگاه های مشابهی که دارای صفحه نمایش لمسی هستند سازگار بوده و برای نقاشی نیازی به فشار بر روی صفحه نیست.
قلموی Nomad توسط "دان لی" طراحی شده و با قیمت 24 دلار عرضه شده است.
این قلمو با همه صفحه نمایش های لمسی خازنی همچون آی‌فون، آیپاد تاچ و آیپد و دستگاه های سری Galaxy 
سامسونگ سازگار است.

ارسال کننده : غزاله پویان
 
 
 



:: برچسب‌ها: قلموی نقاشی ,
:: بازدید از این مطلب : 259
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 


In 1801 thousands of people stood on the banks of a river in France. They ware watching an odd-looking boat. It had no sails. It had no cabins. It was just a bare shell of a boat. Inside ware two men, Robert Fulton and his helper. Before the eyes of everyone, the boat went under water.

Would the boat come up again? The people waited five minutes-ten minutes-fifteen minutes. But the boat was still out of sight. No men could stay under water for so long and live.

Five more minutes passed. Then many feet from where the boat had gone down something was coming up! It was the odd-looking boat. The top of the boat opened up and two men looked out. Robert Fulton had shown everyone that a boat could stay under water for a long time. He also proved that it could move under water.

 

What made the boat go under water and come up again? Robert Fulton had opened a small door. The water came in fast and filled a large tank inside the boat. This made the boat heavy enough to go under. When Fulton was ready to come up again, he pumped the water out of the tank. Now the tank had only air in it and the boat was light enough to rise. The submarines of today go down and come up in the same way.

 

Fulton made his boat move under water by pushing a rod back and forth. Today, of course, motors and unclear power make submarines move.

 

Just six years later, in 1807 many people were watching another strange boat. This time it was on the Hudson River in New York. This boat had a long pipe sticking up in the air. From the pipe came heavy black smock. On each side of the boat was a large wheel. On each wheel were paddles. Stream would make the wheels turns and make the boat move.

 

Hardly anyone believed that the boat would work. They made fun of Fulton and his boat. On board were many fine people. Most of them were afraid and wished they had not come.

 

Soon the wheels began to turn. Quietly and smoothly the boat started up the river against the water and wind. The people cheered Fulton had done it again!



:: برچسب‌ها: Mr , Fulton ,
:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear




 

 

اندر حكايت يافتم كه شيخ ابوطاهر حرمي- رضي الله عنه- روزي بر خري نشسته بود و مريدي از آن وي، عنان خر وي گرفته بود، اندر بازار همي رفت؛ يكي آواز داد كه «اين پير زنديق آمد». آن مريد چون آن سخن بشنيد، از غيرت ارادات خود، قصد رجم آن مرد كرد و اهل بازار نيز جمله بشوريدند. شيخ گفت مر مريد را: اگر خاموش باشي من تو را چيزي آموزم كه از اين محن باز رهي. مريد خاموش بود. چون به خانقاه خود باز رفتند، اين مريد را گفت: آن صندوق بيار. چون بياورد، درزه‌هايي بيرون گرفت و پيش وي افكند. گفت: نگاه كن از همه كس به من نامه است كه فرستاده‌اند؛ يكي مخاطبه‌ي «شيخ امام» كرده است و يكي «شيخ زكّي» و يكي «شيخ زاهد» و يكي «شيخ الحرمين» و مانند اين و اين همه، القاب است و نه اسم و من اين همه نيستم؛ هر كس بر حسب اعتقاد خود سخن گفته‌اند و مرا لقبي نهاده‌اند. اگر آن بيچاره نيز بر حسب عقيدت خود سخني گفت و مرا لقبي نهاد، اين همه خصومت چرا انگيختي؟



كشف المحجوب- ابوالحسن علي بن عثمان جلّابي هجويري غزنوي







:: بازدید از این مطلب : 255
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 





الهي، به حرمت آن نام كه تو خواني و به حرمت آن صفت كه تو چناني، درياب كه مي‌تواني.
الهي، عمر خود به باد كردم و بر تن خود بيداد كردم؛ گفتي . فرمان نكردم، درماندم و درمان نكردم.
الهي، عاجز و سرگردانم؛ نه آن چه دارم دانم و نه آن چه دانم دارم.
الهي، اگر تو مرا خواستي، من آن خواستم كه تو خواستي.
الهي، به بهشت و حور چه نازم؛ مرا ديده‌اي كه از هر نظر بهشتي سازم.
الهي، در دل‌هاي ما جز تخم محبت مكار و بر جان‌هاي ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر كشت‌هاي ما جز باران رحمت خود مبار. به لطف، ما را دست گير و به كرم، پاي دار، الهي حجاب‌ها از راه بردار و ما را به ما مگذار.



خواجه عبدالله انصاري




:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 



As time went by, part of his memory of the eleven missing years came back. A few weeks later, he even remembered his years in Australia. But the two years of his life just before the accident were still a complete blank. Three weeks after his injury, he went back to the village where he had been living for those two years. Everything looked unfamiliar and he did not recall ever having been there before.


Despite this, he was able to take up his old job again in the village and go to do it satisfactorily. But he often got lost when walking around the village and found it difficult to remember what he had done during the day. Slowly, however, his memory continued to return so that, about ten weeks after the accident, he could even remember most of the previous two years. There remained only one complete gap in his memory: he could remember absolutely nothing about what he had done a few minutes immediately before the accident or the the accident itself. This part of his memory never came back.






:: برچسب‌ها: Memory ,
:: بازدید از این مطلب : 255
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 



محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت: «اي دوست، اين پيراهن است افسار نيست»
گفت: «مستي، زان سبب افتان و خيزان مي‌روي»
گفت: «جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست»
 
گفت: «مي بايد تو را تا خانه‌ي قاضي برم»
گفت: «رو، صبح آي، قاضي نيمه شب بيدار نيست»
 
گفت: «نزديك است والي را سراي، آن جا شويم»
گفت: «والي از كجا در خانه‌ي خمار نيست؟»
 
گفت: «تا داروغه را گوييم، در مسجد بخواب»
گفت: «مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست»
 
گفت: «ديناري بده پنهان و خود را وارهان»
گفت: «كار شرع، كار درهم و دينار نيست»
 
گفت: «از بهر غرامت، جامه‌ات بيرون كنم»
گفت: «پويسده است، جز نقشي زپود و تار نيست»
 
گفت: «آگه نيستي كز سر در افتادت كلاه»
گفت: «در سر عقل بايد، بي‌كلاهي عار نيست»
 
گفت: «مي بسيار خوردي، زان چنين بي‌خود شدي»
گفت: «اي بيهوده گو، حرف و كم و بسيار نيست»
 
گفت: «بايد حد زند هشيار مردم، مست را»
گفت: «هشياري بيار، اين جا كسي هشيار نيست»
 

پروين اعتصامي



 



:: بازدید از این مطلب : 250
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 



عشق او باز اندر آوردم به بند
كوشش بسيار نامد سودمند

عشق، دريايي كرانه ناپديد
كي توان كرد شنا اي هوشمند

عشق را خواهي كه پايان بري
بس كه بپسنديد بايد ناپسند

زشت بايد ديد و انگاريد خوب
زهر بايد خورد و انگاريد قند

توسني كردم ندانستم همي
كز كشيدن تنگ‌تر گردد كمند

رابعه قزداري بلخي از شاعران مشهور قرن چهرام و معاصر سامانيان است. پدر او، كعب، اصلا عرب بود و در حدود بلخ حكومت داشت. مشهور است كه رابعه عاشق بكتاش، غلام بردارش شد.

 




:: بازدید از این مطلب : 246
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

اخبار اختصاصی سریر سرویس - سرانجام پس از مدت‌ها انتظار، بازی محبوب و پر سر و صدای پرندگان خشمگین موسوم به Angry Birds آماده عرضه روی سیستم عامل ویندوز شد.

بازی پرندگان خشمگین که در طول چندین ماه گذشته، طرفداران بسیاری را به خود جذب کرده و با عرضه نسخه‌های رایگان و قابل خرید در فروشگاه‌های برنامه‌های کاربردی اپل، آندرویید و برخی سایت‌های اینترنتی مختص بازی‌های سیستم عامل سیمبین یافت می‌شود، سرانجام قله سیستم عامل ویندوز را نیز فتح کرد تا از این پس طرفداران آن بتوانند روی نمایشگرهای بسیار بزرگ‌تر به بازی مورد علاقه خود بپردازند.

اما از آن‌جا که سیستم عامل ویندوز هنوز فروشگاهی ندارد، بارگذاری این بازی از طریق فروشگاه اینترنتی AppUp Store متعلق به شرکت اینتل ممکن بوده و برای این منظور کافی است تا ابتدا برنامه AppUp را نصب کرده و سپس به مجموعه بزرگی از بازی‌های مختلف از جمله پرندگان خشمگین دست یابید!


 

 

سبحان عطار

 



:: بازدید از این مطلب : 197
|
امتیاز مطلب : 121
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

اخبار اختصاصی سریر سرویس - شرکت OCZ یکی از باسابقه های دنیای حافظه های کامپیوتری آخرین محصول خود از خانواده Enyo را به بازار عرضه کرد تا پاسخی جدید برای سوال داغ سرعت را در مقابل همه مشتاقان سیستم های کامپیوتری قرار دهد.

Enyo بطور خلاصه ترکیبی از سریعترین تکنولوژی های دنیا یعنی حافظه های جانبی پر سرعت یا SSD و تکنولوژی انتقال USB 3.0 بوده که قابلیت حمل نیز بدان اضافه شده است تا مجموعه ای منحصر بفرد و البته گران قیمت را فراهم آورد. این

حافظه قابل حمل در سه ظرفیت 64، 128 و 256 گیگابایت به ترتیب با قیمت های 220، 410 و 780 دلار عرضه شده است. اگرچه قیمت های تخصیص داده شده به هرمدل بیشتر شبیه به زلزله ای چند ریشتری است، اما سرعت 260 مگابایت در ثانیه برای خواندن و 200 مگابایت در ثانیه نوشتن، پرداخت هر سنت آن را ارزشمند می کند.

حال باید منتظر ماند و دید شرکت OCZ که تلاش های فراوانی برای پیشگامی در حوزه حافظه های جانبی پر سرعت (SSD) در سال های گذشته داشته است، خواهد توانست ترکیبی منسجم از حافظه های پرسرعت، USB 3.0 و قابلیت حمل را در اختیار مشتاقان سرعت قرار دهد.

 

ترجمه: سبحان عطار



:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

قبل از توجه شما به این توصیه ها – دقت به ذکر چند نکته ضروری است !! یکی این که این توصیه ها در دراز مدت و در طول یک دوره درمان !!! حداقل سه ماهه جواب می دهد . ثانیا اجرای آنها باید کاملا حرفه ای باشد و هرگونه ناشی بازی باعث خراب شدن آثار آن می گردد.

1- سلام کردن به صورت پی درپی و ....
سعی کنید مدام در توجه استاد باشید – روزی هفت هشت دفعه سلام دهیدچندبار حالشو بپرسید – تمام اینها باید با نیم متر دهان باز و چهره گشاده باشد !! کلا مدام در معرض دید استاد باشید !!!


2- استفاده از خوراکی های گران قیمت !!!
سعی کنید استاد را نمک گیر کنید – در این راستا بهترین کار استفاده از خوراکی های کم حجم ( که تو کیف جا بشه ) و گران قیمت است – مثل آدامس ها و شکلات های خارجی – هر چند وقت به استاد تقدیم کنید !!!


3-عدم اعتراض در هیچ حالتی !!
هیچ وقت از گل نازکتر به استاد نگویید – اگر استاد سر شما داد زد باز ازش تشکر کنید  !!  مطمئن باشید استاد پس از مدتی از شما خجالت زده می شود و مشکل حله ...


4- تعریف و تمجید همه جوره !!
پایین برگه – بالای برگه – کتبی – شفاهی – email و ....... تا آن جا که می توانید ازش تعریف كنید!!!


5- سوال درسی !!
یه هفته در میان با دفتر و کلاسور باز دنبال استاد راه افتاده و ازش سوال کنید و نشون بدید که مثلا اهل درسید و دوستد ار مطالعه !!!



:: برچسب‌ها: مخ زني ,
:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

اخبار اختصاصی سریر سرویس - یکی از مشکلات کاربران با فروشگاه برنامه‌های کاربردی آندرویید آن است که تا زمانی که از طریق تلفن همراه و یا تبلت مجهز به سیستم عامل آندرویید، وارد این فروشگاه نشوید، قادر به بارگذاری برنامه‌های کاربردی مورد نظر خود نبوده و در نتیجه امکان ذخیره نرم‌افزارهای آندروییدی روی کامپیوتر شخصی و نصب آن‌ها - به‌شکل آفلاین - روی دستگاه وجود نخواهد داشت. معضلی که به‌لطف فروشگاه آندروییدی شرکت آمازون در آینده‌ای نه‌چندان دور برطرف خواهد شد.

فروشگاه آندرویید شرکت آمازون این امکان را برای کاربران فراهم می‌آورد تا بتوانند حتی پیش از خرید گجت آندروییدی، برنامه‌های مختلف این سیستم عامل را مرورو کرده و نسبت به خرید، بارگذاری و سپس نصب آفلاین نرم‌افزارها روی تلفن همراه و یا تبلت خود اقدام کنند. فروشگاه آندرویید شرکت آمازون این امکان را برای کاربران فراهم می‌آورد تا بتوانند حتی پیش از خرید گجت آندروییدی، برنامه‌های مختلف این سیستم عامل را مرور کرده و نسبت به خرید، بارگذاری و سپس نصب آفلاین نرم‌افزارها روی تلفن همراه و یا تبلت خود اقدام کنند.

اگرچه شرکت آمازون تاریخ دقیق راه‌اندازی فروشگاه خود را اعلام نکرده است، اما بدون تردید همین یک قابلیت، سود سرشاری را نصیب شرکت خواهد کرد. چرا که بسیاری از کاربرانی که دسترسی به اینترنت روی تلفن همراه و یا تبلت برای ایشان دشوار بوده و یا به‌کلی امکان ناپذیر است، به‌سرعت جذب این فضا شده و برنامه‌های کاربردی مورد نظر خود را از فروشگاه آمازون بارگذاری خواهند کرد.

سبحان عطار



:: برچسب‌ها: آندرويد ,
:: بازدید از این مطلب : 143
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 روزی، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله‌اش وارد یک مرکز تجاری می‌شوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ می‌شود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر می‌پرسد، این چیست؟ پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده می‌گوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمی‌دانم .

در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را می‌بینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر، هر دو چشمشان بشماره‌هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا می‌کردند که ناگهان، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمی‌توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش
گفت: پسرم، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!



:: برچسب‌ها: داستان كوتاه ,
:: بازدید از این مطلب : 147
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 بر سر گور كشيشي در كليساي وست مينستر نوشته شده است:وقتی کودک بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم . بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم . بعد ها دنيا را هم بزر گ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم. در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم . اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم، شايد مي توانستم دنيا را هم تغيير دهم!



:: برچسب‌ها: گور كشيش ,
:: بازدید از این مطلب : 291
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 فقر



ميخواهم  بگويم ......

فقر  همه جا سر ميكشد .......

فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني  هم  نيست ......

فقر، چيزي را  "نداشتن" است، ولي، آن چيز پول نيست... طلا و غذا
نيست ...

فقر ،  همان گرد و خاكي است كه بر كتاب‌هاي فروش نرفته يك كتابفروشي مي‌نشيند...

فقر،  تيغه‌هاي برنده ماشين بازيافت است،‌ كه روزنامه‌هاي برگشتي را
خرد مي‌كند...

فقر، كتيبه سه هزار ساله‌اي است كه روي آن يادگاري نوشته‌اند ...

فقر، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته مي‌شود ...

فقر،  همه جا سر مي‌كشد ...

فقر ، شب را "بي غذا" سر كردن نيست...

 

                  فقر، روز را  "بي انديشه" سر كردن است

 

 

 

دكتر شريعتي



:: برچسب‌ها: دكتر شريعتي , فقر ,
:: بازدید از این مطلب : 305
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

 اي پرنده مهاجر

اي پر از شهوت رفتن

فاصله قد يه دنياست

بين دنياي تو با من


تو رفيق شاپرك‌ها

من تو فكر گله‌مونم

توي پي عطر گل سرخ

من به فكر بوي نونم


دنياي تو بي‌نهايت

همه جاش مهموني نور

دنياي من يه كف دست

روي سقف سرد يك گور


من دارم تو نقب شب جون مي‌كنم

تو داري از پريا قصه مي‌گي

من توي پيله‌ي وحشت مي‌پوسم

واسه‌م از پرنده‌ها قصه مي‌گي


كوچه پسكوچه‌ي خاكي

در و ديوار شكسته

آدماي روستايي

با پاهاي پينه بسته


پيش تو، يه عكس تازه‌ست

واسه آلبوم قديمي

يا شنيدن يه قصه‌ست

توي يه ده صميمي


واسه من اما عذابه

مثل حس كردن وحشت

مثل درگيري خورشيد

با طلسم ديو ظلمت


من دارم تو نقب شب جون مي‌كنم

تو داري از پريا قصه مي‌گي

 

 

ايرج جنتي عطايي



:: بازدید از این مطلب : 228
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear



اندر حكايت يافتم كه شيخ ابوطاهر حرمي- رضي الله عنه- روزي بر خري نشسته بود و مريدي از آن وي، عنان خر وي گرفته بود، اندر بازار همي رفت؛ يكي آواز داد كه «اين پير زنديق آمد». آن مريد چون آن سخن بشنيد، از غيرت ارادات خود، قصد رجم آن مرد كرد و اهل بازار نيز جمله بشوريدند. شيخ گفت مر مريد را: اگر خاموش باشي من تو را چيزي آموزم كه از اين محن باز رهي. مريد خاموش بود. چون به خانقاه خود باز رفتند، اين مريد را گفت: آن صندوق بيار. چون بياورد، درزه‌هايي بيرون گرفت و پيش وي افكند. گفت: نگاه كن از همه كس به من نامه است كه فرستاده‌اند؛ يكي مخاطبه‌ي «شيخ امام» كرده است و يكي «شيخ زكّي» و يكي «شيخ زاهد» و يكي «شيخ الحرمين» و مانند اين و اين همه، القاب است و نه اسم و من اين همه نيستم؛ هر كس بر حسب اعتقاد خود سخن گفته‌اند و مرا لقبي نهاده‌اند. اگر آن بيچاره نيز بر حسب عقيدت خود سخني گفت و مرا لقبي نهاد، اين همه خصومت چرا انگيختي؟



كشف المحجوب- ابوالحسن علي بن عثمان جلّابي هجويري غزنوي







:: بازدید از این مطلب : 263
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear


دل زود باورم را به كرشمه‌اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو نياز خود فزودي

بهم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما
من و دل همان كه بوديم و تو آن نه‌اي كه بودي

من از آن كشم ندامت كه تو را نيازمودم
تو چرا ز من گريزي كه وفايم آزمودي

ز درون بود خروشم ولي از لب خموشم
نه حكايتي شنيدي نه شكايتي شنودي

چمن از تو خرّم‌اي اشك روان كه جويباري
حجل از تو چشمه، اي چشم رهي
چشم رهي كه زنده رودي


رهي معيري
ديوان اشعار





:: بازدید از این مطلب : 258
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear


مردي در نمايشگاهي گلدان مي فروخت. زني نزديك شد و اجناس او را بررسي كرد. بعضي‌ها بدون تزيين بودند، اما بعضي‌ها هم طرح‌هاي ظريفي داشتند. زن قيمت گلدان‌ها را پرسيد و شگفت زده دريافت كه قيمت همه آنها يكي است. او پرسيد: چرا گلدان‌هاي نقش‌دار و گلدان‌هاي ساده يك قيمت هستند‌؟ چرا براي گلداني كه وقت و زحمت بيشتري برده است همان پول گلدان ساده را ميگيري؟

فروشنده گفت: من هنرمندم. قيمت گلداني را كه ساخته‌ام مي‌گيرم. زيبايي رايگان است.

پائولوكوئيلو






:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با ريش هاي بلند جلوي در ديد.
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهر گفت:« چه خوب، ثروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
عروس خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! 




:: بازدید از این مطلب : 355
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear


بانگ برداشتم: _آه، دختر!

واي ازين مايه بي‌بند و باري!

بازگو، سال از نيمه بگذشت!

از چه با خود كتابي نداري؟

-مي‌خرم

- كي؟

- همين روزها

- آه ...

آه ازين مستي و سستي و خواب!

معني وعده‌هاي تو اين است:

«نوشدارو پس از مرگ سهراب»!


از كتاب رفيقان ديگر

نيك دانم كه درسي نخواندي

ديگران پيش رفتند و، اينك

اين تويي كاين چنين بازماندي ...


ديده‌ي دختران بر وي افتاد

گرمْ اَز شعله‌ي خود پسندي.

دخترك ديده را بر زمين دوخت

شرمگين زين همه دردمندي.


گفتي از چشمم آهسته دزديد

چشم غمگين پر آب خود را

پاپي پا نهاد و نهان كرد

پارگي‌هاي چوراب خود را.


بر رخش، از غرق، شبنم افتاد

چهره‌ي زرد او زودتر شد

گوهري زير مژگان درخشيد

دفتر از قطره‌يي اشك، تر شد-


اشك نه، آن غرور شكسته

بي‌صدا، گشته بيرون ز روزن

پيش من يك به يك فاش مي‌كرد

آنچه دختر نمي‌گفت با من:


«چند گويي كتاب تو چون شد؟

بگذر از من كه من نازم ندارم!

حاصل از گفتن درد من چيست،

دسترس چون به درمان ندارم؟»


خواستم تا به گوشش رسانم

ناله‌ي خود كه: اي واي بر من!

واي بر من، چه نامهربانم!

شرمگينم ببخشاي بر من!


ني تو تنها ز دردي روانسوز

روي رخسار خود گرد داري:

اوستادي به غم گرفته

همچو خود صاحب دردي داري...


خواستم بوسمش چهر و گويم:

ما دو زاييده‌ي رنج و درديم

هر دو شاخه‌ي زندگاني

برگ پژمرده از باد سرديم...


ليك دانستم آنجا كه هستم

جاي تعليم و تدريس و پندست،

عجز و شوريدگي از معلم

در بر كودكان ناپسندست-


بر جگر سخت دندان فشردم

در گلو ناله‌ها را شكستم

ديده مي‌سوخت از گرمي اشك

ليك بر اشك وي راه بستم


با همه درد و آشفتگي، باز

چهره‌ام خشك و بي‌اعتنا بود،

سوختم از غم و كس ندانست

در درونم چه محشر به پا بود...


سيمين بهبهاني

از سال‌هاي آب و سهراب





:: بازدید از این مطلب : 235
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

دختري بود نابينا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنيا تنفر داشت و فقط يک نفر را دوست داشت دلداده‌اش را و با او چنين گفته بود: «اگر روزي قادر به ديدن باشم حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم عروس حجله‌گاه تو خواهم شد». و چنين شد که آمد آن روزي که يک نفر پيدا شد که حاضر شود چشم‌هاي خودش را به دختر نابينا بدهد و دختر آسمان را ديد و زمين را رودخانه‌ها و درخت‌ها را آدميان و پرنده‌ها را و نفرت از روانش رخت بر بست.

دلداده به ديدنش آمد و ياد آورد وعده ديرينش شد: «بيا و با من عروسي کن ببين که سال‌هاي سال منتظرت مانده‌ام».

دختر برخود بلرزيد و به زمزمه با خود گفت: «اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي‌کند‌؟» دلداده‌اش هم نابينا بود و دختر قاطعانه جواب داد: قادر به همسري با او نيست.

دلداده رو به ديگر سو کرد که دختر اشک‌هايش را نبيند و در حالي که از او دور مي‌شد گفت: «پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي»





:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear


وقتي مي‌خواستندكار دل را در سينه‌ام آغاز كنند، آشنايي دلسوز و دلشناس نداشتم تا برود و بگردد و ازخزانه دل‌هاي خوب، بهترين را برگزيند؛ وقتي روح را خواستند در كالبدم بدمند، هيچ كس، پريشان و ملتهب دست به كار نشد تا از نزهتگه ارواح فرشتگان، قديسان، شاعران، عارفان و الهه‌هاي زيبايي‌هاي روح و خدايان هنر و احساس و ايمان، نازترين و نازنين‌ترين را انتخاب كند، وقتي .... وقتي... وقتي... وقتي... وقتي... و در هر يك از اين «اوقات»، فرشته‌ها از آن جوان تنها و منتظري كه آنجا ايستاده و چهره‌اش گل انداخته و دلواپس و بي‌قرار و شتابزده اين پا آن پا مي‌كند و تند تند به پيپش پك مي‌زند و انگشتانش مرتمش است و دلش گرس گرس مي‌زند هي نمي‌پرسيدند: «خوب، اين جا چكار كنيم؟ اين را چگونه بتراشيم؟ آن را از چه‌ها تركيب كنيم؟ در اين باره نظرت چيست؟ نقشه‌ات كدامست؟ چه را مي‌پسندي؟ چگونه دوست داري؟ آرزوي دلت چيست؟ ... خوب شد؟ خوب است؟ بس است؟ باز هم ظريف‌تر؟ خوب شد؟ باز هم نازك‌تر؟ اينجور؟ هنوز هم لطيف‌تر؟ خوب شد؟ از اين هم؟ ... اين؟ اين رنگ هم نه؟ ... اين رنگ خوب است؟ اين هم نه؟ آن رنگ چطور؟ آن هم نه؟ آن رنگ مخصوص را بيار، از آن كه خيلي كم كار مي‌كنيم، ها ...! خوب شد؟ اين را كه حتما مي‌پسندي؟...*را! باز هم نه؟ پس چه رنگي؟ مثل اين؟ نه؟ پس چگون؟ ديگر رنگي نيست! از دويست...* هزار گونه رنگي كه خداوند خدا آفريده است هيچ كدامش به درد تو نخورد؟ به كار اين‌ها نيامد؟ از همين‌ها ناچار يكي را بايد انتخاب كني! حرف بزن! تصميم بگير! چرا ناراحتي؟ غصه مي‌خوري؟ چرا حرف نمي‌زني؟ ياالله! بگو! بهم، بگرد! زود!»...
آه! او چه بگويد؟ هي با پريشاني و تلخي و بيچارگي اين پا آن پا مي‌كند و نمي‌داند چه كند، آخر چه جوابي بدهد؟...


دكتر شريعتي (هبوط)



:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear


ديدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته‌اي،
بي‌برگ و بار، زير نفس‌هاي آفتاب
در التهاب،
در انتظار قطره‌ي باران
در آرزوي آب.

ابري رسيد،
           -چهر درخت از شعف شكفت.

دلشاد گشت و گفت:

«اي ابر، اي بشارت بارن!

«آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟!


غريد تيره ابر،

برقي جهيد و چوب درخت كهن

                                   بسوخت!


چون آن درخت سوخته‌ام در كوير عمر

اي كاش،

خاكستر وجود مرا با خويش،

مي‌برد باد،

           باد بيابانگرد.


اي داد،

ديدم كه گردباد

             -حتي

خاكستر وجود مرا،

با خود نمي‌برد.



حميد مصدق






:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

توي يك ديوار سنگي

دو تا پنجره اسيرن

دو تا خسته دو تا تنها

يكيشون تو، يكيشون من

 

ديوار از سنگ سياهه

سنگ سرد و سخت و خارا

زده قفل بي صدايي

به لباي بسته ي ما

 

نمي تونيم كه بجنبيم

زير سنگيني ديوار

همه ي عشق من و تو

قصه هست قصه ي ديدار، آه ...

 

هميشه فاصله بوده

بين دستاي من و تو

با همين تلخي گذشته

شب و روزاي من و تو

 

راه دوري بين ما نيست

اما باز اينم زياده

تنها پيوند من و تو

دست مهربون باده

 

ما بايد اسير بمونيم

زنده هستيم تا اسيريم

واسه ما رهايي مرگه

تا رها بشيم مي ميريم، آه...

 

كاشكي اين ديوار خراب شه

من و تو با هم بميريم

توي يك دنياي ديگه

دستاي همو بگيريم

 

شايد اونجا توي دل ها

درد بيزاري نباشه

ميون پنجره هاشون

ديگه ديواري نباشه

 

 

اردلان سرفراز



:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : My Dear

هرگز نخواستم كه تو رو با كسي قسمت بكنم

يا از تو حتي با خودم يه لحظه صحبت بكنم


هرگز نخواستم مه به داشتن تو عادت بكنم

بگ فقط مال مني، به تو جسارت بكنم


اينقدر ظريفي كه با يك نگاه هرز مي شكني

اما تو خلوت خودم، تنها فقط مال مني


ترسم اينه كه رو تنت جاي نگاهم بمونه

يا روي شيشه ي چشات، غبار آهم بمونه


تو پاك و ساده مثل خواب، حتي با بوسه مي شكني

مثل همه آرزوهام، تجسم خواب مني


حتي با اين كه هيچ كسي، مثل من عاشق تو نيست

پيش تو آيينه ي چشام، حقيره، لايق تو نيست


هرگز نخواستم ...


تهران 1353

اردلان سرفراز



:: بازدید از این مطلب : 286
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد