الهي، به حرمت آن نام كه تو خواني و به حرمت آن صفت كه تو چناني، درياب كه ميتواني.
الهي، عمر خود به باد كردم و بر تن خود بيداد كردم؛ گفتي . فرمان نكردم، درماندم و درمان نكردم.
الهي، عاجز و سرگردانم؛ نه آن چه دارم دانم و نه آن چه دانم دارم.
الهي، اگر تو مرا خواستي، من آن خواستم كه تو خواستي.
الهي، به بهشت و حور چه نازم؛ مرا ديدهاي كه از هر نظر بهشتي سازم.
الهي، در دلهاي ما جز تخم محبت مكار و بر جانهاي ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر كشتهاي ما جز باران رحمت خود مبار. به لطف، ما را دست گير و به كرم، پاي دار، الهي حجابها از راه بردار و ما را به ما مگذار.
خواجه عبدالله انصاري